۱۳۸۹ اسفند ۱۴, شنبه

عشق !!


روزی جوان ثروتمندی نزد استادی رفت و گفت:
عشق را چگونه بیابم تا زندگانی نیكویی داشته باشم؟
استاد مرد جوان را به كنار پنجره برد و گفت: پشت پنجره چه می*بینی؟
مرد گفت: آدم*هایی كه می*آیند و می*روند و گدای كوری كه در خیابان صدقه می*گیرد.
سپس استاد آینه بزرگی به او نشان داد و گفت: اكنون چه می*بینی؟
مرد گفت: فقط خودم را می*بینم.
استاد گفت: اكنون دیگران را نمی*توانی ببینی.
آینه و شیشه هر دو از یك ماده اولیه ساخته شده*اند،
اما آینه لایه نازكی از نقره در پشت خود دارد و در نتیجه چیزی جز شخص خود را نمی*بینی.
خوب فكر كن!
وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می*بیند و به آن*ها احساس محبت می*كند،
اما وقتی از نقره یا جیوه (یعنی ثروت) پوشیده می*شود، تنها خودش را می*بیند.اكنون به خاطر بسپار: تنها وقتی ارزش داری كه شجاع باشی و آن پوشش نقره*ای را از جلوی چشمهایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و همه را دوستشان بداری اینبار نه به خاطر خودت بلکه به خاطر خدا .
آن*گاه خواهی دانست كه" عشق یعنی دوست داشتن دیگران
عشق غیر از تاولی پر درد نیست/ هرکس این تاول ندارد مرد نیست/ آمدم تا عشق را معنا کنم/ بلکه جای خویش را پیدا کنم/ آمدم دیدم که جای لاف نیست/ عشق غیر از عین و شین و قاف نیست

هیچ نظری موجود نیست: