۱۳۸۸ اسفند ۶, پنجشنبه

هفت اشتباه در مورد خواب

1- خواب؛ هر چه بیشتر، بهتر: كاش همین‌طور بود! ولی مطالعات نشان می‌دهد احتمال مرگ زودرس در آنهایی كه بیش از8 ‌ساعت در شبانه‌روز می‌خوابند،بیشتر است. ‌

2 - خوش به حال فلانی، هنوز سرش به بالش نرسیده،خوابش می‌برد! ‌اتفاقا این نشان می‌‌دهد كه فلانی‌،خواب خوبی ندارد.این كه آدم هنوز سرش به بالش نرسیده خوابش ‌ببرد، یكی از نشانه‌های خواب‌آلودگی است كه باید تحت بررسی قرار بگیرد.مدت زمانی كه طول می‌كشد ‌تا خوابمان ببرد،نباید كمتر از 5 دقیقه یا بیشتر از30 دقیقه باشد.پزشكان،مقادیر كمتر و بیشتر از ‌این محدوده را غیرطبیعی می‌دانند.‌
3 - چقدر كم می‌خوابی! همه آدم‌ها حداقل به 8 ساعت خواب شبانه احتیاج دارند! ‌هیچ عدد قطعی و واحدی وجود ندارد كه بشود روی آن قسم خورد.میزان نیاز به خواب در افراد مختلف، ‌متفاوت است.به خودتان رجوع كنید، اگر حس می‌كنید كه هر روز بعدازظهر خسته و خواب‌آلود ‌می‌شوید، بدانید كه احتمالا الگوی خواب‌تان غلط است.‌

4 - چقدر زیاد می‌خوابی، نخبه‌ها فقط روزی 3،‌ 4 ساعت می‌خوابند! ‌شاید مارگارت تاچر و بیل كلینتون و چند نفر از مشاهیر هالیوودی جزء نخستین كسانی باشند كه رسانه‌های ‌غربی،درباره كم‌ خوابیدن آنها زیاد حرف زدند.اما واقعیت این است كه از نظر پزشكان، این قبیل افراد ‌معمولا عملكرد بهتری نسبت به سایرین ندارند. كم‌خوابی،سلامت شما را تهدید می‌‌كند و ‌تمركزتان را پایین می‌آورد. كم‌خوابی حتی می‌تواند بیمارتان كند و به سیستم ایمنی‌ شما آسیب ‌بزند.

‌5- من خوابم خوب است؛ فقط شب‌ها چند بار از خواب می‌پرم! ‌به چنین خوابی نمی‌گویند خواب خوب. خوابی خوب است كه تداوم مناسبی داشته باشد.بیدار شدن مكرر ‌در حین خواب از علائم شایع اختلال خواب است و بیشتر آنهایی كه شب‌ها بیش از یك بار از ‌خواب می‌پرند، به نوعی اختلال خواب دچارند.

6- كم‌‌خوابی فقط یك چاره دارد؛ قرص خواب! ‌‌ تاثیر داروهای خواب‌آور، كوتاه‌ مدت است و كم‌كم بدن به دارو عادت می‌كند و دیرتر به آن جواب می‌دهد. از ‌طرفی،اگر بدن به دارو عادت ‌كند؛ قطع آن اوضاع را بدتر می‌كند. پس برای درمان قطعی، فقط باید به پزشك ‌مراجعه كرد تا علت اصلی بی‌‌خوابی شناخته و درمان شود.
‌7- كم‌‌خوابی از آن دردهایی است كه چاره ندارد‌ و باید با آن ساخت! ‌اما توصیه‌های دیگری هم هست كه می‌تواند اوضاع خواب‌تان را رو به ‌راه كند: ‌پرهیز از نوشیدن چای،قهوه، نوشابه وخوردن شكلات در ساعات نزدیك به خواب. خودداری از مصرف غذاهای سنگین و كشیدن سیگار در ساعات نزدیك به خواب.‌رعایت نظم خواب؛ خوابیدن در یك ساعت ثابت، اختصاص دادن اتاق خواب به خوابیدن و اجتناب از كارهای ‌دیگری مثل تماشای تلویزیون و كار در آن اتاق ‌‌و بالاخره این كه اگر بیش از نیم ساعت در رختخواب ماندید و خوابتان نبرد و احساس خواب‌آلودگی هم ‌نكردید، باید از اتاق خواب خارج شوید وتا وقتی احساس خواب‌آلودگی نكرده‌اید،به رختخواب برنگردید.‌

فکر مثبت



باران بشدت میبارید و مرد در حالیکه ماشین خود را در جاده پیش میراند ، تاگهان تعادل اتومبیل بهم خورده و از نرده های کنار جاده به سمت خارج منحرف شد .  از حسن امر ،  ماشین صدمه ای ندید اما لاستیکهای آن داخل گل و لای گیر کرد و راننده هر چه سعی نمود  نتوانست آن را از گل بیرون بکشه
بناچار زیر باران از ماشین پیاده شد و بسمت مزرعه مجاور دوید  و در زد . کشاورز پیر که داشت کنار اجاق استراحت میکرد  به آرومی اومد  دم در و بازش کرد
راننده ماجرا رو شرح داد و ازش درخواست کمک کرد . پیرمرد گفت که ممکنه از دستش کاری بر نیاد اما اضافه کرد که : "  بذار ببینم فردریک چیکار میتونه برات بکنه . "
لذا با هم به سمت طویله رفتند و کشاورز افسار یه قاطر پیر رو گرفت و با زور اونو کشید بیرون
تا رانندهه شکل و قیافه  قاطر رو دید ، باورش نشد که این حیوون پیر و نحیف بتونه کمکش کنه ، اما چه میشد کرد ، در اون شرایط سخت به امتحانش میارزید
با هم به کنارجاده رسیدند و کشاورز طناب رو به اتومبیل بست و یه سردیگه اش  رو محکم چفت کرد دور شونه های فردریک یا همون قاطره و سپس با زدن ضربه رو پشت قاطر داد زد : "  یالا ،  پل  فردریک ،  هری  تام ، فردریک  تام  ، هری  پل ....  یالا سعیتون رو بکنین  ... آهان فقط یک کم  دیگه ، یه کم دیگه .... خوبه تونستین  "
راننده با ناباوری دید که قاطر پیرموفق شد  اتومیبل رو از گل بیرون بکشه . با خوشحالی زائد الوصفی از کشاورز  تشکر کرد و در حین خداحافظی ازش این سوال رو کرد : " هنوزهم نمیتونم باور کنم که این حیوون پیرتونسته باشه ،  حتما هر چی هست زیر سر اون اسامی دیگه است ،  نکنه یه جادوئی در کاره "
کشاورز پاسخ داد : " ببین عزیزم ، جادوئی در کار نیست  "
اون کار رو کردم که این حیوون باور کنه عضو یه گروهه و داره یک کار تیمی میکنه  ، آخه میدونی قاطر من کوره


داستان مرد خوشبخت


پادشاهی پس از اينكه بیمار شد گفت:


«نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی می دهم که بتواند مرا معالجه کند».


تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند
تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد،
اما هیچ یک ندانست.


تنها یکی از مردان دانا گفت :
که فکر می کند می تواند شاه را معالجه کند.
اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید،
پیراهنش را بردارید
و تن شاه کنید،
شاه معالجه می شود.


شاه پیک هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد.
آن ها در سرتاسر مملکت سفر کردند
ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند.
حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد.
آن که ثروت داشت، بیمار بود.
آن که سالم بود در فقر دست و پا می زد،
یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت.
یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند.
خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند.

آخرهای یک شب،
پسر شاه از کنار کلبه ای محقر و فقیرانه رد می شد
که شنید یک نفر دارد چیزهایی می گوید.
« شکر خدا که کارم را تمام کرده ام.
سیر و پر، غذا خورده ام
و می توانم دراز بکشم
و بخوابم!
چه چیز دیگری می توانم بخواهم؟»

پسر شاه خوشحال شد
و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند
و پیش شاه بیاورند
و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند.

پیک ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند،
اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت!!!.

(۱۸۷۲)
لئو تولستوی

۱۳۸۸ اسفند ۳, دوشنبه

جالب

جك از يک مزرعه‌دار در تکزاس يک الاغ خريد به قيمت ۱۰۰ دلار. قرار شد که مزرعه‌دار الاغ را روز بعد تحويل بدهد. اما روز بعد مزرعه‌دار سراغ جك آمد و گفت: «متأسفم جوون. خبر بدي برات دارم. الاغه مرد.»

جك جواب داد: «ايرادي نداره. همون پولم رو پس بده.»

مزرعه‌دار گفت: «نمي‌شه. آخه همه پول رو خرج کردم..»

جك گفت: «باشه. پس همون الاغ مرده رو بهم بده.»

مزرعه‌دار گفت: «مي‌خواي باهاش چي کار کني؟»

جك گفت: «مي‌خوام باهاش قرعه‌کشي برگزار کنم.»

مزرعه‌دار گفت: «نمي‌شه که يه الاغ مرده رو به قرعه‌کشي گذاشت!»

جك گفت: «معلومه که مي‌تونم. حالا ببين. فقط به کسي نمي‌گم که الاغ مرده است.»

يک ماه بعد مزرعه‌دار جك رو ديد و پرسيد: «از اون الاغ مرده چه خبر؟»

جك گفت: «به قرعه‌کشي گذاشتمش. ۵۰۰ تا بليت ۲ دلاري فروختم و 998 دلار سود کردم.»

مزرعه‌دار پرسيد: «هيچ کس هم شکايتي نکرد؟»

جك گفت: «فقط هموني که الاغ رو برده بود. من هم ۲ دلارش رو پس دادم.»

نتيجه اخلاقي: هميشه در هر شكستي يك فرصت جهت بهره‌برداري هست. 

رموز موفقيت

یک به مردم بیش از آنچه انتظار دارند بدهید و این کار را با شادمانی انجام دهید .

دو با مرد یا زنی ازدواج کنید که عاشق صحبت کردن با او هستید. برای اینکه وقتی پیرتر می شوید ، مهارتهای مکالمه ای مثل دیگر مهارتها خیلی مهم میشوند .

سه همه ی آنچه را که می شنوید باور نکنید، همه ی آنچه را که دارید خرج نکنید و یا همانقدر که می خواهید نخوابید .

چهار وقتی می گویید "دوستت دارم" منظورتان همین باشد .

پنج وقتی می گویید "متاسفم" به چشمان شخص مقابل نگاه کنید ..

شش قبل از اینکه ازدواج کنید حداقل شش ماه نامزد باشید .

هفت به عشق در اولین نگاه باور داشته باشید .

هشت هیچوقت به رؤیاهای کسی نخندید . مردمی که رؤیا ندارند هیچ چیز ندارند .

نه عمیقاً و بااحساس عشق بورزید . ممکن است آسیب ببینید ولی این تنها راهی است که به طور کامل زندگی می کنید .

ده در اختلافات منصفانه بجنگید و از کسی هم نام نبرید .

یازده مردم را از طریق خویشاوندانشان داوری نکنید .

دوازده آرام صحبت کنید ولی سریع فکر کنید .

سیزده وقتی کسی از شما سوالی می پرسد که نمی خواهید پاسخ دهید ، لبخندی بزنید و بگویید "چرا می خواهی این را بدانی؟"

چهارده به خاطر داشته باشید که عشق بزرگ و موفقیتهای بزرگ مستلزم ریسک های بزرگ هستند ..

پانزده وقتی کسی عطسه می کند به او بگویید "عافیت باشد "

شانزده وقتی چیزی را از دست می دهید ، درس گرفتن از آن را از دست ندهید .

هفده این سه نکته را به یاد داشته باشید : احترام به خود ، احترام به دیگران و مسئولیت همه کارهایتان را پذیرفتن

هجده اجازه ندهید یک اختلاف کوچک به دوستی بزرگتان صدمه بزند .

نوزده وقتی متوجه می شوید که که اشتباهی مرتکب شده اید ، فوراً برای اصلاح آن اقدام کنید .

بیست وقتی تلفن را بر می دارید لبخند بزنید ، کسی که تلفن کرده آن را درصدای شما می شنود .

بیست و یک زمانی را برای تنها بودن اختصاص دهید .

یک دوست واقعی کسی است که دست شما را بگیرد و قلب شما را لمس کند .

۱۳۸۸ اسفند ۲, یکشنبه

three things....سه چیز

Three things in life that are never certain
سه چیز در زندگی پایدار نیستند
Dreams
رویاها
Success
موفقیت ها
Fortune
شانس
Three things in life that, one gone never come back
سه چیز در زندگی قابل برگشت نیستند
Time
زمان

Words
گفتار
Opportunity
موقعیت
Three things in human life are destroyed
سه چیز در زندگی انسان را خراب می کنند

Alcohl
الکل
Pride
غرور
Anger
عصبانیت
Three things that humans make
سه چیز انسانها را می سازند
Hard Work
کار سخت
Sincerity
صمیمیت
Commitment
تعهد
Three things in life that are most valuable
سه چیز در زندگی بسیار ارزشمند هستند
Love
عشق
Self-Confidence
اعتماد به نفس
Friends
دوستان
Three things in life that may never be lost
سه چیز در زندگی که هرگز نباید از بین بروند
Peace
آرامش
Hope
امید
onesty
صداقت
And how beautiful these three important things
in life perspective Dr.Ali Shariati stated
و چه زیبا این سه چیز مهم در زندگی از دیدگاه دکتر علی شریعتی بیان شده
Do not rely on three things never
به سه چیز هرگز تکیه نکن
Pride
غرور
Lie
دروغ
Love
عشق
Gallop is human with pride
انسان با غرور می تازد
Be lost with telling lies
با دروغ می بازد
And dies with love
و با عشق می میرد
Happiness in our lives has three primary
خوشبختی زندگی ما بر سه اصل است
Experience Yesterday
تجربه از دیروز
Use Today
استفاده از امروز
Hope Tomorrow
امید به فردا
Ruin our lives is the three principle
تباهی زندگی ما نیز بر سه اصل است

Regret Yesterday
حسرت دیروز
Waste Today
اتلاف امروز
Fear of Tomorrow
ترس از فردا

۱۳۸۸ بهمن ۲۷, سه‌شنبه

انواع داماد

1- داماد خَچَل : سن بين 15 تا 19 سال ،خام و نپخته ، سرد وگرم نچشيده، جسارت بسيار ، حماقت فراوان ، زود پشيمون ،زود رنج ، قرباني عواطف زودگذر يا مبادلات خانوادگي ، بچه اش از خودش بزرگتر!

2- داماد مَچَل : سن بين 19تا25 سال ، ژيگولي ، دانشجو ، سرباز ، رفيق باز، وابسته به پول بابائي ، بيکار ، آينده دار، توي هر دامي که براش پهن کنن تلپي ميفته ، کيس مناسبي براي تور شدن، کم ظرفيت، يکي ميزنه يکي ميخوره !

3- داماد هَچَل : سن بين 25 تا 29سال، رسيده، حاضر آماده ، داراي کار و بار، فارغ التحصيل ،با کارت پايان خدمت، داراي شکستهاي عشقي فراوان، بسيار با تجربه ، دم به هرتله اي نميده ، عصا قورت داده ، کمي کج و معوج، پراز قرشمه ، به کمتر از زتا جونز و جولي رضايت نميده!

4- داماد کَچَل: سن بين 30 تا 37 سال ، گرفتار، درگير، پرکار ،پرخور، همچنان پرشور، نقل ونبات ، گوله نمک ،فوران احساسات ، راضي به رضاي خدا، دنبال زنان بيوه کم سن وسال ، مسئوليت پذير، درپي رفاه خانواده ، داراي کار و بار و خانه، قسمت هرکي بشه مبارکه !!!

۱۳۸۸ بهمن ۲۵, یکشنبه

معنی برخی کلماتی که از زنها می شنوید

یک . خبٌ : این کلمه‏ای است که زنان برای پایان دادن به مکالمه‏هایی استفاده می‏کنند که در آن حق با آن‏هاست و شما باید خفه‏ بشوید.‏

دو . پنج دقیقه : اگر مشغول لباس‏پوشیدن است یعنی حداقل نیم ساعت. هرچند پنج دقیقه دقیقاً معادل پنج دقیقه است اگر به شما پنج دقیقه بیش‏تر زمان جهت تماشای فوتبال داده شده باشد.‏
سه. هیچٌی : این آرامش قبل از توفان است. معنی و مفهوم آن این است که باید به شدت گوش‏به‏زنگ باشید . بحث‏هایی که با هیچی شروع می‏شوند، غالباً با خبٌ تمام می‏شوند.‏

چهار . بفرمایید: این کلمه اصلاً ربطی به اجازه دادن انجام کاری ندارد. "اگه جرئت داری" در آن مستتر است .
پنج . آه بلند : این در حقیقت یک کلمه محسوب می‏شود که معمولاً درست فهمیده نمی‏شود. آه بلند یعنی او فکر می‏کند شما یک احمق به‏دردنخور هستید و او نمی‏داند چرا دارد وقتش را با ماندن و بحث با شما سر هیچٌی تلف می‏کند .

شش. اشکال نداره : این یکی از خطرناک ‏ترین جملاتي است که زن شما ممکن است به شما بگوید. اشکال نداره یعنی اون به زمان طولانی‏تری احتیاج دارد که تصمیم بگیرد شما چگونه باید تاوان این اشتباه‏تان را پس بدهید.‏

هفت . ممنون : از شما تشکر می‏کند. فقط بگویید خواهش می‏کنم. هیچ حرف اضافه‏ای نزنید . خیلی ممنون می‏تواند نشان دهنده یک خطر بالقوٌه باشد .

هشت . اصلاً هرچی : این ترکیب برای گفتن دهنت سرویسه یا مرده ‏شورت رو ببرن استفاده می‏شود


نه . نگران‏ش نباش عزیزم، خودم انجام می‏دم: یک جمله بسیار خطرناک دیگر. به معنی آن‏که این کار به دفعات متعدد به شما محول شده و حالا تصمیم گرفته خودش دست به کار شود. این حالت معمولاً منجر به حالت‏ی خواهد شد که شما بپرسید چی شده؟.

نقشه جغرافیایی هدایای روز پدر در مقایسه با روز مادر

در این تصویر تراكم نقاط هدایا با رنگ سفید مشخص گردیده که خود نشانگر مظلومیت مردان است. البته در بعضی مواقع اگر طرف مقابلشون در این حد هم اونها را تحویل بگیرند که خیلی خوبه!

دو گدا

دو گدا تو یه خیابون شهر رم کنار هم نشسته بودن. یکیشون یه صلیب گذاشته بود جلوش، اون یکی یه ستاره داوود... مردم زیادی که از اونجا رد میشدن به هر دو نگاه میکردن ولی فقط تو کلاه اونی که پشت صلیب نشسته بود پول مینداختن.
یه کشیش که از اونجا رد میشد مدتی ایستاد و دید که مردم فقط به گدایی که پشت صلیبه پول میدن و هیچ کس به گدای پشت ستاره داوود چیزی نمیده. رفت جلو و گفت: رفیق بیچاره من، متوجه نیستی؟ اینجا یه کشور کاتولیکه، تازه مرکز مذهب کاتولیک هم هست. پس مردم به تو که ستاره داوود گذاشتی جلوت پول نمیدن، به خصوص که درست نشستی بغل دست یه گدای دیگه که صلیب داره جلوش. در واقع از روی لجبازی هم که باشه مردم به اون یکی پول میدن نه به تو.
گدای پشت ستاره داوود بعد از شنیدن حرفهای کشیش رو کرد به گدای پشت صلیب و گفت: هی "موشه" نگاه کن کی اومده به برادران "گلدشتین*" بازاریابی یاد بده؟
* گلدشتین یه اسم فامیل معروف یهودیه



عاقبت درس نخواندن




> !> ما یك رفیقی داشتیم كه از
> نظر باحال بودن دو سه برابر ما
> بود(دیگر حسابش را بكنید كه او كی
> بود) این بنده خدا به خاطر مشكلات
> زیادی كه داشت نتوانست درس بخواند
> و در دبیرستان درس را طلاق داد و
> رفت سراغ زندگیش. زده بود توی كار
> بنائی و عملگی ساختمان (از همین
> كارگرهائی كه كنار خیابان می
> ایستند تا كسی برای بنائی بیاید
> دنبالشان)
>
>
> از اینجای داستان به بعد را
> خود این بنده خدا تعریف می
> كند:
>
>
> یه روز صبح زود زدم بیرون
> خیلی سرحال و شاد. با خودم گفتم
> امروز چهل، پنجاه هزار تومن كار
> میكنم. حالا ببین! اگه كار نكردم!
> نشونت میدم! (این گفتگو ها را دقیقا
> با خودش بود!!) خلاصه كنار خیابون
> مثل همیشه منتظر بودیم تا یه ماشین
> نگه داره و مثل مور و ملخ بریزیم
> سرش كه ما رو انتخاب كنه. یه دفعه
> دیدیم یه خانم سانتال مانتال با یه
> پرشیای نقره ای نگه داشت اولش همه
> فكر كردیم میخواد آدرس بپرسه واسه
> همینم كسی به
> طرف ماشینش حمله نكرد. ولی یهو
> دیدم از ماشین پیاده شد و یه نگاه
> عاقل اندر سفیهی به كارگرها
> انداخت و با هزار ناز و ادا به من
> اشاره كرد گفت شما! بیاید لطفا! من
> داشتم از فرط استرس شلوار خودم را
> مورد عنایت قرار می دادم. رسیدم
> نزدیكش كه بهم گفت: میخواستم یه
> كار كوچیكی برام انجام بدید. من كه
> حسابی جا خورده بود گفتم خواهش می
> كنم در خدمتم.
>
>
> سوار شدیم رفتیم به سمت
> خونه ش. تو راه هی با خودم می گفتم
> با قیافه ای كه این خانم داره هیچی
> بهم نده حداقل شصت، هفتاد تومن رو
> بهم میده! آخ جون عجب نونی امروز
> گیرم اومد. دیدی گفتم امروز كارم
> می گیره؟ حالت جا اومد داداش؟!
> (مكالمت درونی ایشان است
> اینها!)
>
>
> وقتی رسیدیم خونه بهم گفت
> آقا یه چند لحظه منتظر بمونید
> لطفا.
> بعد با صدای بلند بچه هاشو
> صدا كرد: رامتین! پسرم! عسل! دختر
> عزیزم! بیاید بچه ها كارتون
> دارم!
> پیش خودم می گفتم با بچه
> هاش چی كار دار دیگه؟ البته از حق
> نگذریم بچه هاش هم مودب بودن هم
> هلو!!
> بچه هاش كه اومدن با دست به
> من اشاره كرد و به بچه هاش گفت: بچه
> های گلم این آقا رو می بینید؟
> ببینید چه وضعی داره! دوست دارید
> مثل این آقا باشید؟ شما هم اگر درس
> نخونید اینطوری می شیدا! فهمیدید؟!
> آفرین بچه های گلم حالا برید سر
> درستون!
> بچه هاش هم یه نگاه عاقل
> اندر احمقی! به من انداختن و گفتن
> چشم مامی جون! و بعد رفتند.
>
> بعد زنه بهم گفت آقا خیلی
> ممنون لطف كردید! چقدر بدم
> خدمتتون؟
> منم كه حسابی كف و خون قاطی
> كرده بودم گفتم:
> - همین؟
> گفت:
> - بله
> گفتم:
> - میخواید یه عكس از خودم
> بهتون بدم اگر شبا خوابشون نبرد
> بهشون نشون بدید تا بترسن و
> بخوابن؟
> گفت:
> - نه ممنونم نیازی نیست! فقط
> شما معمولا همون اطراف هستید
> دیگه؟!!
> گفتم:
> - خانم شما آخر دیگه آخرشی
> ها!
> گفت: خواهش می كنم لطف
> دارید آقا!! اگر ممكنه بگید چقدر
> تقدیمتون كنم؟
> منم كه انگار با پتك زده
> باشن تو سرم گیج گیج شده بودم و
> گفتم: شما كه با ما همه كار كردید
> خب یه قیمت هم رومون بذارید و همون
> رو بدید دیگه! زنه هم پنج هزار تومن
> داد و گفت نیاز نیست بقیه ش رو بدی
> بذار تو جیبت لازمت میشه!
>
> نتیجه گیری اخلاقی: اگه درس
> نخونید مثل رفیق ما میشیدا
>

۱۳۸۸ بهمن ۱۷, شنبه

تصاویر تکان دهنده مردم سنگ شده شهر پمپی ایتالیا





حادثه آنقدر ناگهانی روی داد که همه چیز در شهر به همان حالت که در اثنای زندگی روزمره بود دست نخورده ماند و امروز دقیقا به همان گونه که دو هزار سال پیش بودند باقی است. گویی زمان منجمد شده است.
همان طور که خدا می گوید در سنت الهی تغییر وجود ندارد «مشرکان با نهایت تأكید به خدا سوگند خوردند كه اگر پیامبرى انذاركننده به سراغشان آید، هدایت یافته‏ترین امّتها خواهند بود امّا چون پیامبرى براى آنان آمد، جز فرار و فاصله‏گرفتن از (حق) چیزى بر آنها نیفزود اینها همه بخاطر استكبار در زمین و نیرنگهاى بدشان بود امّا این نیرنگها تنها دامان صاحبانش را مى‏گیرد آیا آنها چیزى جز سنّت پیشینیان و (عذابهاى دردناك آنان) را انتظار دارند؟! هرگز براى سنّت خدا تبدیل نخواهى یافت، و هرگز براى سنّت الهى تغییرى نمى‏یابى»(سوره فاطر 42-43)
البته هیچ تغییری در سنت و قانون الهی پیدا نخواهد شد. هر کس در مقابل این سنت بایستد و عصیان کند مشمول همین قانون خواهد شد. شهر پمپی که نمایشی از انحطاط و سقوط اخلاقی امپراطوری روم بود به سر انجامی همانند قوم لوط دچار گردید.
این شهر نیز به وسیله انفجارهای آتشفشانی کوه «وزوو» نابود شد آتشفشان وزوو سمبل کشور ایتالیا و قبل از آن نشانه شهر ناپل است . کوه آتشفشانی وزوو اگرچه طی دو هزار سال گذشته آرام بوده است اما نام آن را کوه اخطار گذارده اند. چنین نامی به دلیل فجایع و حوادثی بوده است که در تاریخ از این کوه به ثبت رسیده است. فاجعه ای که برای «سدوم و عمورا» روی داد شباهت زیادی به حوادث تخریب گر شهر پمپی داشته است. در سمت راست وزوو شهر ناپل و سمت شرق آن شهر پمپی قرار دارد. مذاب وخاکستر ناشی از فوران آتشفشانی که دو هزار سال پیش روی داد حیات را از این شهر برچید.. حادثه آنقدر ناگهانی روی داد که همه چیز در شهر به همان حالت که در اثنای زندگی روزمره بود دست نخورده ماند و امروز دقیقا به همان گونه که دو هزار سال پیش بودند باقی است. گویی زمان منجمد شده است.
اینکه شهر پمپی از صفحه زمین با چنین بلایی محو شد ، بی هدف و اتفاقی نبوده است. اسناد تاریخی نشان می دهد که این مرکز هرزگی و فساد به آنچنان فحشایی محشور بود که حتی فاحشه خانه ها هم چنین شهرتی نداشته اند. مردان به شکل کاملا عریان بر در فاحشه خانه ها می ایستادند. بر اساس سنتی که ریشه اش اعتقادات میتراپرستی بوده است اندام انسان ومقاربتهای جنسی نبایستی پوشیده باشند بلکه باید کاملا آشکارا به نمایش درآیند.
شهر پمپی در روز ۱۹ اوت سال ۷۹ میلادی در پی فعالیت آتشفشانی کوه وزوو که ۲۸ ساعت ادامه داشت به زیر ۶ متر کوهی از مواد مذاب و خاکستر آتشفشانی رفت. از ۲۰هزار نفر جمعیت پمپی دو هزار نفر ناپدید شدند و مابقی آرام آرام مذاب و به تلی از مجسمه های سنگی تبدیل شدند.
مذاب کوه وزوو به آنی تمامی شهر را از نقشه منطقه جاروب کرد. جالب ترین جنبه این حادثه آن است که هیچ کس نتوانسته است در مقابل فوران آتشفشان وحشتناک وزوو بگریزد. یک خانواده در حال صرف غذا در یک لحظه تبدیل به سنگ شده اند. زوجهای بسیاری پیدا شدند که در حین انجام عمل مقاربت تبدیل به سنگ شده بودند.. از همه جالبتر آن است که این زوجها هر دو از یک جنس و یا زوجهایی از دختران و پسران کم سن وسال بوده اند. صورت برخی از اجساد انسانهای سنگ شده که از داخل زمین کشف شده اند همچنان سالم و صحیح باقی مانده است صورت آنها حالت گیج و منگ دارد.
مجهول ترین جنبه این حادثه در اینجاست که چگونه هزاران انسان بی آنکه چیزی بشنوند و یا ببینند منتظر می مانند تا مرگ آنها را دریابد. این بعد حادثه نشان می دهد که نابودی و محو شهر پمپی دقیقا مشابه همان حوادث ویرانگری است که در قرآن به آنها اشاره شده، زیرا قرآن زمانی که این حوادث را بازگو می کند به «نابودی ناگهانی» اشاره دارد. به عنوان مثال در سوره (یس) چنین توصیفی است : همه سکنه شهر به یک لحظه هلاک شدند. این وضعیت در آیه 29این سوره چنین می آید : « (بلكه) فقط یك صیحه آسمانى بود، ناگهان همگى خاموش شدند!» ؛ آیه 31 سوره قمر وقتی تخریب و نابودی قوم ثمود را بازگو می کند مجدادا به نابودی آنی اشاره می کند «ما فقط یك صیحه [صاعقه عظیم‏] بر آنها فرستادیم و بدنبال آن همگى بصورت گیاه خشكى درآمدند»
مرگ مردم پمپی در یک لحظه رخ داد، همان گونه که در آیات بالا نقل شد. فاجعه هرچه بود،همه چیز به همان حالت اولیه و بدون تغییر باقیمانده است. در سال ۱۹۹۱نیمی از این شهر از زیر خاکستر بیرون کشیده شد ولی هنوز هم دو پنجم این شهر سوخته در زیر زمین است. هر ساله جمعیت زیادی از موزه طبیعی پمپی دیدن می کنند و این شهر به یکی از جاذبه های گردشگری ایتالیا تبدیل شده است اما متاسفانه جایی از دیده عبرت در این نگاه ها یافت نمی شود.نواحی ناپل که فساد و هرزگی در آن شیوع دارد از مراکز ونواحی بی بند وباری شهر پمپی دست کمی ندارد. جزیره کاپری پایگاهی برای همجنس بازی و برهنگی گرایی است و در صنعت توریسم به بهشت همجنس بازی شهرت دارد. نه تنها در کاپری و ایتالیا بلکه تقریبا در تمامی دنیا چنین انحطاط اخلاقی وجود دارد و مردم هم هیچ توجه و اصراری به پند گیری از تجربیات تلخ مردم گذشته ندارند. در سوره سجده درباره همین مردم می فرماید : «و اگر اینان روی بگردانند به آنها بگو شما را از صاعقه عاد و ثمود بیم می دهم. »

۱۳۸۸ بهمن ۱۲, دوشنبه

یک نتیجه گیری اخلاقی

اهو خیلی خوشگل بود . یک روز یک پری سراغش اومد و بهش گفت: آهو جون!دوست داری شوهرت چه جور موجودی باشه؟
آهو گفت: یه مرد خونسرد و خشن و زحمتکش.
پری آرزوی آهو رو برآورده کرد و آهو با یک الاغ ازدواج کرد.
شش ماه بعد آهو و الاغ برای طلاق سراغ حاکم جنگل رفتند.
حاکم پرسید : علت طلاق؟
آهو گفت: توافق اخلاقی نداریم, این خیلی خره.
*
حاکم پرسید:دیگه چی؟
آهو گفت: شوخی سرش نمیشه, تا براش عشوه میام جفتک می اندازه.
*
حاکم پرسید:دیگه چی؟
آهو گفت: آبروم پیش همه رفته , همه میگن شوهرم حماله.
*
حاکم پرسید:دیگه چی؟
آهو گفت: مشکل مسکن دارم , خونه ام عین طویله است.
*
حاکم پرسید:دیگه چی؟
آهو گفت: اعصابم را خورد کرده , هر چی ازش می پرسم مثل خر بهم نگاه می کنه.
*
حاکم پرسید:دیگه چی؟
آهو گفت: تا بهش یه چیز می گم صداش رو بلند می کنه و عرعر می کنه.
*
حاکم پرسید:دیگه چی؟
آهو گفت: از من خوشش نمی آد, همه اش میگه لاغر مردنی , تو مثل مانکن ها می مونی.
*
حاکم رو به الاغ کرد و گفت: آیا همسرت راست میگه؟
الاغ گفت: آره.
*
حاکم گفت: چرا این کارها رو می کنی ؟
الاغ گفت: واسه اینکه من خرم.
حاکم فکری کرد و گفت: خب خره دیگه چی کارش میشه کرد.
*
نتیجه گیری اخلاقی: در انتخاب همسر دقت کنید.
نتیجه گیری عاشقانه : مواظب باشید وقتی عاشق موجودی می شوید عشق چشم هایتان را کور نکند.