۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

به ياد اولين روز دبستان...........

اولين روز دبستان بازگرد
کودکيها شاد و خندان بازگرد
بازگرد اي خاطرات کودکي
بر سوار اسب هاي چوبکي
خاطرات کودکي زيبا ترند
يادگاران کهن مانا ترند
درسهاي سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد چاپلوس
کاکلي گنجشککي باهوش بود
فيل ناداني برايش موش بود
روز مهماني کوکب خانم است
سفره پر از بوي نان گندم است
با وجود سوز و سرماي شديد
ريز علي پيراهن از تن مي دريد
تا درون نيمکت جا مي شديم
ما پر از تصميم کبرا مي شديم
پاک کن هايي ز پاکي داشتيم
يک تراش سرخ لاکي داشتيم
کيفمان چفتي به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هايش درد داشت
گرمي دستانمان از آه بود
برگ دفترهامان به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدايي چون تگرگ
خش خش جاروي بابا روي برگ
همکلاسي هاي من يادم کنيد
باز هم در کوچه فريادم کنيد
همکلاسي هاي درس و رنج و کار
بچه هاي جامه هاي وصله دار
کاش هرگز زنگ تفريحي نبود
جمع بودن بود و تفريقي نبود
کاش مي شد باز کوچک ميشديم
لااقل يک روز کودک ميشديم
ياد آن آموزگار ساده پوش
ياد آن گچها که بودش روي دوش
اي معلم نام و هم يادت به خير
ياد درس آب و بابايت به خير
اي دبستاني ترين احساس من
باز گرد اين مشق ها را خط بزن
شعر از : محمد علي حريري جهرمي

هیچ نظری موجود نیست: