۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

عتيقه فروش

عتيقه فروشي در روستايي به منزل رعيتي ساده وارد شد ، ديد تغار(ظرف) نفيس قديمي دارد که در گوشه اي افتاده و گربه اي از آن آب مي خورد . ديد اگر قيمت تغار را بپرسد ، دهاتي ملتفت مطلب گرديده ، قيمت گراني بر آن مي نهد ،
لذا گفت : عمو جان ! چه گربه قشنگي داري آيا حاضري آن را به من بفروشي ؟. 0
دهاتي با قيافه اي که حاکي از صداقتش بود پرسيد : چند مي خري ؟
گفت : يک درهم.
دهاتي گربه را گرفته و به دست عتيقه فروش داد وبا کمال سادگي گفت : خيرش را ببيني..
عتيقه فروش پيش از آنکه از خانه روستايي خارج شود ، نگاهي به تغار کذايي کرد و مشغول خواندن خطوط و ديدن نقاشي اطراف آن شد ، در اين حال با خونسردي گفت : عمو جان ! اين گربه ممکن است در راه تشنه اش بشود ، خوب است من اين تغار را هم با خودم ببرم ، قيمتش را هم حاضرم بپردازم..
دهاتي رو به جانب عتيقه فروش کرد وگفت :
قربان ! من به اين وسيله تا به حال پنج عدد گربه فروخته ام !!!!!!!!!!

هیچ نظری موجود نیست: