نويسنده: مهسا حكمت
دكتر زيمباردو استاد دانشگاه استنفورد در سال 1971 آزمايشي انجام داد كه بار ديگر جهان را لرزاند.
زيمباردو از طريق يك آگهي در يك روزنامه افراد داوطلب را جمع كرد. به داوطلبان كه همگي دانشجو بودند گفته شد آنها قرار است دو هفته نقش زنداني و زندانبان را بازي كنند و به ازاي هر روز 15 دلار خواهند گرفت. پنجره هاي آزمايشگاه دانشگاه استنفورد را پوشاندند و آنجا را تبديل به زندان كردند. داوطلبان هركدام در نقش خود (زندانبان يا زنداني) وارد آزمايشگاه زندان شدند. دوربين هاي مداربسته مستقيماً رفتار آنها را براي گروه آزمايش كننده پخش مي كرد. بعد از گذشت چند روز خشونت آنچنان بالاگرفت كه كنترل داوطلبان از دست خارج شد و دكتر زيمباردو آزمايش را نيمه كاره پايان داد.
زيمباردو و گروه او از ميان 70 نفر داوطلبي كه به دانشگاه آمده بودند، 24 نفري را انتخاب كرده بود كه از نظر رواني سالم تر به نظر مي رسيدند.
اما همه آنها در روزهاي پاياني رفتاري كاملاً ساديستي از خود نشان مي دادند. زندانبان ها حتي رفتن به دستشويي را هم موكول به اجازه كرده بودند و به هيچ كس اجازه نمي دادند كه به دستشويي برود. بعد زنداني ها را به دستشويي بردند و آنها را مجبور كردند با دست هاي خالي توالت ها را تميز كنند. جالب تر از همه اينكه در همان زمان اين شيوه عيناً در زندان هاي امريكا صورت مي گرفت.
زيمباردو كاملاً اتفاقي (با انداختن سكه) افراد را به دو گروه زندانيان و نگهبانان تقسيم كرده بود، اما بعد از آزمايش زنداني ها آنقدر ترسيده بودند كه فكر مي كردند زندانبان ها به خاطر جثه بزرگ ترشان انتخاب شده اند. حقيقت اين بود كه هيكل زندانيان و نگهبانان با يكديگر تفاوت زيادي نداشت.
روز قبل از آزمايش، زندانبان ها را در يك سالن جمع كردند. به آنها هيچ دستورالعمل خاصي داده نشد جز اينكه حق ندارند از خشونت جسماني استفاده كنند.
اما تنها بعد از گذشت چند روز زندانبان ها چنان خشن شده بودند كه زيمباردو هم از آنها مي ترسيد. زندانبان ها برعكس زنداني ها كه 24 ساعت را در زندان بودند، مي توانستند در ساعات خاصي به مرخصي و خانه بروند. آنها آنقدر از اين قدرت ساديستي خوش شان آمده بود كه در ساعت هاي اضافه كاري هم آنجا مي ماندند، بدون اينكه توقع افزايش حقوق داشته باشند.
زنداني ها دمپايي پلاستيكي به پا داشتند و به جاي اسم با شماره آنها را صدا مي زدند. يك زنجير هم به دور پاي آنها بسته بودند، تا مدام به آنها يادآوري كنند كه زنداني هستند، نه موجودات آزمايشي.
رفتار زندانبان ها آنقدر بد بود كه روز دوم شورش در زندان آغاز شد.
نگهبانان با مهارت «و البته با خشونت» شورش را مهار كردند. بعد زندانيان را به دو گروه تقسيم كردند. بعضي ها را در سلول خوب اسكان دادند و بقيه را در سلول هاي بد. به اين ترتيب آنها در بين زندانيان اين تصور را به وجود آوردند كه بين آنها خبرچين وجود دارد.
زيمباردو خودش شخصاً اعتراف كرد كه آنقدر جذب آزمايش شده بود كه از روز سوم خودش هم به عنوان رئيس زندان وارد عمل شد.
روز چهارم خبر رسيد كه زنداني ها نقشه فرار دارند. زندانبان ها تصميم گرفتند زندانيان را به يك زندان متروك كه ديگر پليس از آن استفاده نمي كرد، منتقل كنند. پليس به آنها اجازه اين كار را نداد. در روز هاي بعد سختگيري به اوج خود رسيد. آنها زندانيان را مجبور مي كردند ساعت ها شنا بروند يا برايشان آواز بخوانند. آنها را برهنه مي كردند و به تحقيرشان مي پرداختند. بعد براي شكنجه، غذاي آنها را به حداقل رساندند.
زنداني شماره 416 آنقدر از رفتار زندانبان ها آزرده بود كه دست به اعتصاب غذا زد. او را به سلول انفرادي انداختند. بعد زندانبان ها به زندانيان گفتند: اگر مي خواهند زنداني شماره 416 از انفرادي آزاد شود، بايد همه پتو هاي خود را تحويل دهند. زندانيان ترجيح دادند همه پتوهاي خودشان را داشته باشند و زنداني شماره 416 تا صبح از سرما بلرزد. زيمباردو از اين رفتار آنقدر شوكه شده بود كه شخصاً وارد عمل شد و به زندانبان ها گفتند زنداني انفرادي را آزاد كنند.
بعد زيمباردو به زندانيان گفت اگر تمام درآمد خود را «روزي 15 دلار» به زندانبان ها ببخشند، همان روز آزاد مي شوند. بيشترشان بلافاصله قبول كردند. شب ها وقتي گمان مي شد دوربين ها خاموش است و گروه آزمايش كننده دانشگاه را ترك مي كردند، رفتار هاي ساديستي زندانبان ها به اوج مي رسيد.
گروه آزمايش با ديدن صحنه هاي خشونت در نيمه شب به راستي شوكه شدند. بسياري از شركت كننده ها تا مدت ها از فشار رواني رنج مي بردند. آزمايش را در روز ششم تمام شده اعلام كردند. تقريباً تمام زندانبان ها از پايان زودهنگام آزمايش ناراحت بودند.
روزنامه شرق ، شماره 1107 به تاريخ 17/8/89، صفحه 15 (روانشناسي خودماني)
دكتر زيمباردو استاد دانشگاه استنفورد در سال 1971 آزمايشي انجام داد كه بار ديگر جهان را لرزاند.
زيمباردو از طريق يك آگهي در يك روزنامه افراد داوطلب را جمع كرد. به داوطلبان كه همگي دانشجو بودند گفته شد آنها قرار است دو هفته نقش زنداني و زندانبان را بازي كنند و به ازاي هر روز 15 دلار خواهند گرفت. پنجره هاي آزمايشگاه دانشگاه استنفورد را پوشاندند و آنجا را تبديل به زندان كردند. داوطلبان هركدام در نقش خود (زندانبان يا زنداني) وارد آزمايشگاه زندان شدند. دوربين هاي مداربسته مستقيماً رفتار آنها را براي گروه آزمايش كننده پخش مي كرد. بعد از گذشت چند روز خشونت آنچنان بالاگرفت كه كنترل داوطلبان از دست خارج شد و دكتر زيمباردو آزمايش را نيمه كاره پايان داد.
زيمباردو و گروه او از ميان 70 نفر داوطلبي كه به دانشگاه آمده بودند، 24 نفري را انتخاب كرده بود كه از نظر رواني سالم تر به نظر مي رسيدند.
اما همه آنها در روزهاي پاياني رفتاري كاملاً ساديستي از خود نشان مي دادند. زندانبان ها حتي رفتن به دستشويي را هم موكول به اجازه كرده بودند و به هيچ كس اجازه نمي دادند كه به دستشويي برود. بعد زنداني ها را به دستشويي بردند و آنها را مجبور كردند با دست هاي خالي توالت ها را تميز كنند. جالب تر از همه اينكه در همان زمان اين شيوه عيناً در زندان هاي امريكا صورت مي گرفت.
زيمباردو كاملاً اتفاقي (با انداختن سكه) افراد را به دو گروه زندانيان و نگهبانان تقسيم كرده بود، اما بعد از آزمايش زنداني ها آنقدر ترسيده بودند كه فكر مي كردند زندانبان ها به خاطر جثه بزرگ ترشان انتخاب شده اند. حقيقت اين بود كه هيكل زندانيان و نگهبانان با يكديگر تفاوت زيادي نداشت.
روز قبل از آزمايش، زندانبان ها را در يك سالن جمع كردند. به آنها هيچ دستورالعمل خاصي داده نشد جز اينكه حق ندارند از خشونت جسماني استفاده كنند.
اما تنها بعد از گذشت چند روز زندانبان ها چنان خشن شده بودند كه زيمباردو هم از آنها مي ترسيد. زندانبان ها برعكس زنداني ها كه 24 ساعت را در زندان بودند، مي توانستند در ساعات خاصي به مرخصي و خانه بروند. آنها آنقدر از اين قدرت ساديستي خوش شان آمده بود كه در ساعت هاي اضافه كاري هم آنجا مي ماندند، بدون اينكه توقع افزايش حقوق داشته باشند.
زنداني ها دمپايي پلاستيكي به پا داشتند و به جاي اسم با شماره آنها را صدا مي زدند. يك زنجير هم به دور پاي آنها بسته بودند، تا مدام به آنها يادآوري كنند كه زنداني هستند، نه موجودات آزمايشي.
رفتار زندانبان ها آنقدر بد بود كه روز دوم شورش در زندان آغاز شد.
نگهبانان با مهارت «و البته با خشونت» شورش را مهار كردند. بعد زندانيان را به دو گروه تقسيم كردند. بعضي ها را در سلول خوب اسكان دادند و بقيه را در سلول هاي بد. به اين ترتيب آنها در بين زندانيان اين تصور را به وجود آوردند كه بين آنها خبرچين وجود دارد.
زيمباردو خودش شخصاً اعتراف كرد كه آنقدر جذب آزمايش شده بود كه از روز سوم خودش هم به عنوان رئيس زندان وارد عمل شد.
روز چهارم خبر رسيد كه زنداني ها نقشه فرار دارند. زندانبان ها تصميم گرفتند زندانيان را به يك زندان متروك كه ديگر پليس از آن استفاده نمي كرد، منتقل كنند. پليس به آنها اجازه اين كار را نداد. در روز هاي بعد سختگيري به اوج خود رسيد. آنها زندانيان را مجبور مي كردند ساعت ها شنا بروند يا برايشان آواز بخوانند. آنها را برهنه مي كردند و به تحقيرشان مي پرداختند. بعد براي شكنجه، غذاي آنها را به حداقل رساندند.
زنداني شماره 416 آنقدر از رفتار زندانبان ها آزرده بود كه دست به اعتصاب غذا زد. او را به سلول انفرادي انداختند. بعد زندانبان ها به زندانيان گفتند: اگر مي خواهند زنداني شماره 416 از انفرادي آزاد شود، بايد همه پتو هاي خود را تحويل دهند. زندانيان ترجيح دادند همه پتوهاي خودشان را داشته باشند و زنداني شماره 416 تا صبح از سرما بلرزد. زيمباردو از اين رفتار آنقدر شوكه شده بود كه شخصاً وارد عمل شد و به زندانبان ها گفتند زنداني انفرادي را آزاد كنند.
بعد زيمباردو به زندانيان گفت اگر تمام درآمد خود را «روزي 15 دلار» به زندانبان ها ببخشند، همان روز آزاد مي شوند. بيشترشان بلافاصله قبول كردند. شب ها وقتي گمان مي شد دوربين ها خاموش است و گروه آزمايش كننده دانشگاه را ترك مي كردند، رفتار هاي ساديستي زندانبان ها به اوج مي رسيد.
گروه آزمايش با ديدن صحنه هاي خشونت در نيمه شب به راستي شوكه شدند. بسياري از شركت كننده ها تا مدت ها از فشار رواني رنج مي بردند. آزمايش را در روز ششم تمام شده اعلام كردند. تقريباً تمام زندانبان ها از پايان زودهنگام آزمايش ناراحت بودند.
روزنامه شرق ، شماره 1107 به تاريخ 17/8/89، صفحه 15 (روانشناسي خودماني)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر